پآرت5. دلبرک شیرین آستآد

پُـــــــآرتُـــــــ5. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭

بلند خندیدم و گفتم:من میرم لباسامو عوض کنم زود میام

و دوییدم از پله ها بالا. وارد لابی طبقه بالا شدم و به سمت اتاقم که آخر همه اتاقا بود شدم.

لباسامو با یه تاپ ساتن کوتاه مشکیم که دکلته بود و آستین نداشت و شورتک ساتن مشکی ست تاپم که تا وسط رونم بود.

ربدوشامبر مشکی ساتنم رو پوشیدم و کمر بندش رو محکم بستم و دستی به یقه اش که مدل هفتی شده بود کشيدم و دستی به سر آستین ها‌ش که نوار گیپور داشت کشيدم و با پوشیدم اسلیپر های مشکی مخملم که جلوشون باز بود.

با باز گذاشتن موهای بلند طلایی موج دار نرمم و پاک کردن ارایشم از اتاق بیرون رفتم. از پله های مارپیچی عمارت پایین رفتم که بابا سهراب گفت:ماشالا. دختر ندارم فرشته دارم

از این حرفش با ذوق خندیدم. من خر ذوققققق. یکی بیاد جمعمم کنه. خب دیگه بسه. و وارد آشپزخانه شدم و به سمت یخچال‌ رفتم و با برداشتن ظرف توت‌فرنگی ها از آشپزخانه بیرون رفتم و روی مبل جلوی TV نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و زدم یه شبکه و شروع کردم به فیلم دیدن.

با رسیدن به جاهای حساس و رمانتیک دستم که توش توت فرنگی بود وسط راه خشک شد.

خدایی کارشون داشت به جاهای باریک کشیده میشد و همینکه دست پسره رفت زیر لباس دختره برقا رفت و تلویزیون خاموش شد. هول شدم و سریع گفتم: برقا رفت. صلوات. الله هم صلی الله محمد و آل محمد

با دیدن اینکه بابا با اخم به تلویزیون و هر کدوم یکی از اون چهارتا در حال جر خوردن از خنده بودن.

لب های غنچه ای بزرگ صورتیمو از خجالت و خنده به هم فشردم. و با صدای آرومی که از خنده میلرزید گفتم:من... من... من میرم توی آشپزخونه شاید مامان کمک بخواد.

سریع بلند شدم و دوییدم توی آشپزخونه و با دیدن صورت قرمز مامان بهناز از خنده سریع و آروم گفتم:مامان نخند! عه. خب نمیدونستم اینجوری میشه فیلم

مامان با خنده گفت:تا تو باشی نزنی هر شبکه چرتی. حالا شانس آوردی برقا رفت

ناگهان برقا دوباره اومد و عمو احمد از توی حیاط بلند گفت:فیوز پریده بود.

با ترس برگشتم و با دیدن اینکه فیلم به جاهای وحشتناکی کشیده بود چشمای آبی درشتمو با خجالت بستم. یهو نیما گفت:فکر کنم امشب فوتباله

دویید زد شبکه بعدی.

خدا خیرت بده نیما دمت گرم. بچت نابغه بشه. زنت خوشگل موشگل بور باشه. شب عروسیت شام کم نیاد. چی چرت و پرت میگیم؟وای

دوییدم طبقه بالا و لباسامو عوض کردم و دوییدم سمت پایین که بابا یهو گفت:کجا پرنسس

"اینم یه پارت هدیه😊🙃❤️"
دیدگاه ها (۴)

پآرت6. دلبرک شیرین آستآد

پآرت7. دلبرک شیرین آستآد

وقتی از شدت بیکاری به خودت رو آوردی و به خودت پیام میدی 🤣🤣😑😑

پآرت4. دلبرک شیرین آستآد

پآرت15. دلبرک شیرین آستآد

پآرت13. دلبرک شیرین آستآد

پآرت10. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط